از عشق و وابستگي
عزيز چشمسياهم ! ديروز موهايت را شانه مي كردم.كمي دردت آمد.آرام سرت را از زير دست من و شانه كشيدي.موهات را بوسيدم و گفتم ، معذرت مي خوام .يك لحظه نگاه كردم به دست هام و موهاي تو و شانه كوچكت.احساس كردم ، هربار كه شانه را روي موهاي قشنگ به حركت درمي آورم ،صاحب دلي تازه و عاشق مي شوم. گفتم به تو: مانلي! من هيچ وقت نمي ميرم.اگه من نباشم كي موهاتو شونه كنه؟ من بايد زنده بمونم تا بتونم موهاي تو رو شونه كنم... خوشت آمد كه داشتم با اسم و رسمت عشقبازي مي كردم. تو هم گفتي: مامان تو هم وقتي از سر كار مي رسي خونه، من عاشقت مي شم. بغلت كردم و همديگر را مثل يك رخداد زيبا از زندگ...
نویسنده :
مامان اشي
9:32
شكلاتي كه ستاره ات را گرفت
دو روز پيش: گفتي: مامان، امروز ستاره هام 19 تا شد. به ازاي هر كار شايستهي تشويق، از معلمت يك ستاره ميگيري. با شوق و هيجان ادامه دادي: اگر ستاره هام 20 تا بشه، برچسب مي گيرم يك روز پيش: پرسيدم:مانلي! ستاره نگرفتي؟ با نگاهي كه در آن خنده، شيطنت و كمي پشيماني پيدابود، گفتي:گرفتم، ولي كار بد كردم، خانوممون ستارهمو ازم گرفت. با تعجب گفتم، چرا؟ گفتي:آخه سر كلاس خوراكيمو خوردم. گفتم:خوراكيت چي بود؟ گفتي: آب نبات. گفتم: چرا خوردي؟ گفتي: آخه گشنه م بود. گفتم : خانومتون چي گفت؟ گفتي: خانوممون گفت خوراكيتونو بايد زنگ تفريح بخوريد...
مادر درد دارد
امیر کیان
امیرکیان،کیاناز و میلاد در خانه ی ما مهمان تواند و من خسته ام. دارید بازی می کنید،جیغ می زنید،دعوا می کنید،دنبال هم می دوید ،گریه می کنید ...و برای بالا آوردن کفر من از هیچ چیز دریغ نمی کنید. یکباره چشمم می افتد به امیرکیان که میلاد را می زند . سعی می کنم خودم را خیلی عصبانی نشان دهم. رو به امیرکیان و خطاب به هر چهارتایتان با اخم می گویم، "هیشکی حق نداره اون یکی رو بزنه...." امیرکیان آروم و بی تفاوت اما تخس می گوید: "میلاد منو زد .منم زدمش." می گویم: "تو نباید اونو بزنی .باید به مامانش بگی." امیرکیان محکم و جدی می گوید: "اگه به مامانش بگم،اونو نمی زنه .فقط دعواش می کنه...." ...
نویسنده :
مامان اشي
9:20
همین حالا که قلبت را می بوسم
همين حالا كه صدات مي كنم با عشق، و ميدوي به سمت آغوشم تا همانند هر شب ،پيش از خواب، قلبت را ببوسم و آرزو كنم ،هر چه فرشته و شكلات و بستني و هر چه چيز خوب خوب بيايد توي خوابت.... همين حالا كه مي دوي با شوق، و ميرسي به چشمان پراز اشك شوق مادرانه ام، تا بغل بگيرمت با همه هستي ام و ببوسمت... همين حالا كه رنگ كوله پشتي ات را با گل كفش هايت و رنگ آسمان همخوا...
نویسنده :
مامان اشي
8:54